کتاب مقدس, پیدایش , فصل 31. is available here: https://www.bible.promo/chapters.php?id=10031&pid=3&tid=1&bid=30
Holy Bible project logo icon
FREE OFF-line Bible for Android Get Bible on Google Play QR Code Android Bible

Holy Bible
for Android

is a powerful Bible Reader which has possibility to download different versions of Bible to your Android device.

Bible Verses
for Android

Bible verses includes the best bible quotes in more than 35 languages

Pear Bible KJV
for Android

is an amazing mobile version of King James Bible that will help you to read this excellent book in any place you want.

Pear Bible BBE
for Android

is an amazing mobile version of Bible in Basic English that will help you to read this excellent book in any place you want.

Pear Bible ASV
for Android

is an amazing mobile version of American Standard Version Bible that will help you to read this excellent book in any place you want.

BIBLE VERSIONS / کتاب مقدس / عهد قديم / پیدایش

کتاب مقدس - Old Persian Version, 1815

پیدایش خروج

فصل 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50

1 و سخنان پسران لابان را شنید که می گفتند: «یعقوب همه مایملک پدر ما را گرفته است، و از اموال پدر ما تمام این بزرگی را بهم رسانیده.»

2 و یعقوب روی لابان را دید که اینک مثل سابق با او نبود.

3 و خداوند به یعقوب گفت: «به زمین پدرانت و به مولد خویش مراجعت کن و من با تو خواهم بود.»

4 پس یعقوب فرستاده، راحیل و لیه را به صحرا نزد گله خود طلب نمود.

5 و بدیشان گفت: «روی پدر شما را می بینم که مثل سابق با من نیست، لیکن خدای پدرم با من بوده است.

6 و شما می دانید که به تمام قوت خود پدر شما را خدمت کرده ام.

7 و پدر شما مرا فریب داده، ده مرتبه اجرت مرا تبدیل نمود ولی خدا او را نگذاشت که ضرری به من رساند.

8 هر گاه می گفت اجرت تو پیسه ها باشد، تمام گله ها پیسه می آوردند، و هر گاه گفتی اجرت تو مخطط باشد، همه گله ها مخطط می زاییدند.

9 پس خدا اموال پدر شما را گرفته ، به من داده است.

10 و واقع شد هنگامی که گله ها حمل می گرفتند که در خوابی چشم خود را باز کرده، دیدم اینک قوچهایی که با میشها جمع می شدند، مخطط و پیسه و ابلق بودند.

11 و فرشته خدا در خواب به من گفت: «ای یعقوب!» گفتم: «لبیک.».

12 گفت: اکنون چشمان خود را باز کن و بنگر که همه قوچهایی که با میشها جمع می شوند، مخطط و پیسه و ابلق هستند زیرا که آنچه لابان به تو کرده است، دیده ام.

13 من هستم خدای بیت ئیل، جایی که ستون را مسح کردی و با من نذر نمودی. اﻵن برخاسته ، از این زمین روانه شده، به زمین مولد خویش مراجعت نما.»

14 راحیل و لیه در جواب وی گفتند: «آیا در خانه پدر ما، برای ما بهره یا میراثی باقیست؟

15 مگر نزد او چون بیگانگان محسوب نیستیم، زیرا که ما را فروخته است و نقد ما را تماما خورده.

16 زیرا تمام دولتی را که خدا از پدر ما گرفته است، از آن ما و فرزندان ماست، پس اکنون آنچه خدا به تو گفته است، بجا آور.»

17 آنگاه یعقوب برخاسته ، فرزندان و زنان خود را بر شتران سوار کرد،

18 و تمام مواشی و اموال خود را که اندوخته بود، یعنی مواشی حاصله خود را که در فدان ارام حاصل ساخته بود، برداشت تا نزد پدر خود اسحاق به زمین کنعان برود.

پیدایش  31:18 - Jacob Leaves For Canaan
Jacob Leaves For Canaan
19 و اما لابان برای پشم بریدن گله خود رفته بود و راحیل، بتهای پدر خود را دزدید.

20 و یعقوب لابان ارامی را فریب داد، چونکه او را از فرار کردن خود آگاه نساخت.

21 پس با آنچه داشت، بگریخت و برخاسته ، از نهر عبور کرد و متوجه جبل جلعاد شد.

22 در روز سوم، لابان را خبر دادند که یعقوب فرار کرده است.

23 پس برادران خویش را با خود برداشته ، هفت روز راه در عقب او شتافت، تا در جبل جلعاد بدو پیوست.

24 شبانگاه، خدا در خواب بر لابان ارامی ظاهر شده، به وی گفت: «با حذر باش که به یعقوب نیک یا بد نگویی .»

25 پس لابان به یعقوب دررسید و یعقوب خیمه خود را در جبل زده بود، و لابان با برادران خود نیز در جبل جلعاد فرود آمدند.

26 و لابان به یعقوب گفت: «چه کردی که مرا فریب دادی و دخترانم را مثل اسیران شمشیر برداشته ، رفتی؟

27 چرا مخفی فرار کرده، مرا فریب دادی و مرا آگاه نساختی تا تو را با شادی و نغمات و دف و بربط مشایعت نمایم؟

28 و مرا نگذاشتی که پسران و دختران خود را ببوسم؛ الحال ابلهانه حرکتی نمودی.

29 در قوت دست من است که به شما اذیت رسانم. لیکن خدای پدر شما دوش به من خطاب کرده، گفت: با حذر باش که به یعقوب نیک یا بد نگویی .

30 و اﻵن چونکه به خانه پدر خود رغبتی تمام داشتی ، البته رفتنی بودی؛ و لکن خدایان مرا چرا دزدیدی؟»

31 یعقوب در جواب لابان گفت: «سبب این بود که ترسیدم و گفتم شاید دختران خود را از من به زور بگیری؛

32 و اما نزد هر که خدایانت را بیابی ، او زنده نماند. در حضور برادران ما، آنچه از اموال تو نزد ما باشد، مشخص کن و برای خود بگیر.» زیرا یعقوب ندانست که راحیل آنها را دزدیده است.

33 پس لابان به خیمه یعقوب و به خیمه لیه و به خیمه دو کنیز رفت و نیافت، و از خیمه لیه بیرون آمده، به خیمه راحیل درآمد.

34 اما راحیل بتها را گرفته ، زیر جهاز شتر نهاد و بر آن بنشست و لابان تمام خیمه را جستوجو کرده، چیزی نیافت.

35 او به پدر خود گفت: «بنظر آقایم بد نیاید که در حضورت نمی توانم برخاست، زیرا که عادت زنان بر من است.» پس تجسس نموده، بتها را نیافت.

36 آنگاه یعقوب خشمگین شده، با لابان منازعت کرد. و یعقوب در جواب لابان گفت: «تقصیر و خطای من چیست که بدین گرمی مرا تعاقب نمودی؟

37 اﻵن که تمامی اموال مرا تفتیش کردی، از همه اسباب خانه خود چه یافته ای؟ اینجا نزد برادران من و برادران خود بگذار تا در میان من و تو انصاف دهند.

38 در این بیست سال که من با تو بودم، میشها و بزهایت حمل نینداختند و قوچهای گله تو را نخوردم.

39 دریده شده ای را پیش تو نیاوردم؛ خود تاوان آن را می دادم و آن را از دست من می خواستی ، خواه دزدیده شده در روز و خواه دزدیده شده در شب.

40 چنین بودم که گرما در روز و سرما در شب، مرا تلف می کرد، و خواب از چشمانم می گریخت.

41 بدینطور بیست سال در خانه ات بودم، چهارده سال برای دو دخترت خدمت تو کردم، و شش سال برای گله ات، و اجرت مرا ده مرتبه تغییر دادی.

42 و اگر خدای پدرم، خدای ابراهیم، و هیبت اسحاق با من نبودی، اکنون نیز مرا تهی دست روانه می نمودی. خدا مصیبت مرا و مشقت دستهای مرا دید و دوش، تو را توبیخ نمود.»

43 لابان در جواب یعقوب گفت: «این دختران، دختران منند و این پسران، پسران من و این گله ، گله من و آنچه می بینی از آن من است. پس الیوم، به دختران خودم و به پسرانی که زاییده اند چه توانم کرد؟

44 اکنون بیا تا من و تو عهد ببندیم که در میان من و تو شهادتی باشد.»

45 پس یعقوب سنگی گرفته ، آن را ستونی برپا نمود.

46 و یعقوب برادران خود را گفت: «سنگها جمع کنید.» پس سنگها جمع کرده، توده ای ساختند و در آنجا بر توده غذا خوردند.

47 و لابان آن را «یجرسهدوتا» نامید ولی یعقوب آن را جلعید خواند.

48 و لابان گفت: «امروز این توده در میان من و تو شهادتی است.» از این سبب آن را «جلعید» نامید.

49 و مصفه نیز، زیرا گفت: «خداوند در میان من و تو دیده بانی کند وقتی که از یکدیگر غایب شویم.

50 اگر دختران مرا آزار کنی ، و سوای دختران من، زنان دیگر بگیری، هیچکس در میان ما نخواهد بود. آگاه باش، خدا در میان من و تو شاهد است.»

51 و لابان به یعقوب گفت: «اینک این توده و اینک این ستونی که در میان خود و تو برپا نمودم،

52 این توده شاهد است و این ستون شاهد است که من از این توده بسوی تو نگذرم و تو از این توده و از این ستون به قصد بدی بسوی من نگذری.

53 خدای ابراهیم و خدای ناحور و خدای پدر ایشان در میان ما انصاف دهند.» و یعقوب قسم خورد به هیبت پدر خود اسحاق.

54 آنگاه یعقوب در آن کوه قربانی گذرانید و برادران خود را به نان خوردن دعوت نمود، و غذا خوردند و در کوه، شب را بسر بردند.

55 بامدادان لابان برخاسته ، پسران و دختران خود را بوسید و ایشان را برکت داد و لابان روانه شده، به مکان خویش مراجعت نمود.

<< ← Prev Top Next → >>